::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::

ساخت وبلاگ
ای دل آشفته من    غصّه کم خور  زندگی ارزش ندارد ناله کم کن   آنکه جان داده بتو  هرآن گیرد دست تو خالیست  ای دل  شکوه کم کن  تو به دنیا آمدی بازیچه باشی از ازّل بنوشته  آن خالق همش بازنده باشی اوتماشاه میکند بر کرده خود  او لذّت میبرد ازمردن تو او عزارا دوست  دارد  گریه را زجّه را فریاد های یا خدا ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 130 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 10:17

  بیا مادرببین این دخترت را یه باردیگه ببوس   باز توسرم را بغل کن مادرم   مثل گذشته     که حسرت مانده برقلب شکسته بیا مادر که آغوش تو گرم است  نگاهت پر زمهر دورازریا است نوازش کن  دوباره صورتم را  بیا مادر  نیازمن توهستی  شدم مادر هر آنچه که میخواستی  همه گویند سمیرا مهربان است  به مادر رفته است  ق ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 184 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 10:17

    درمزن ای دوست درخانه کسی نیست یاران همه رفتند    جزخاطره بیش نیست    عکسهای رو دیوار ساکت  وآرام  با تو شریکند جز آه جگرسوز هیچ دلخوشی نیست از پنجره باز  آن پرستو ناز سرشار وخوشحال پرواز کنان آواز میخواند   در کوچه خلوت  تک رهگذری نیست آنقدر سکوت است گویی جزتوکسی نیست  هم نفسی نیست  غم تنها رفی ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 134 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 10:17

  دردیارت باسکوتی مانده ام     زندگی را با همه خوب وبدش تا به اینجا رانده ام  درشب تاریک  دعای بارالا هاخوانده ام    برنگاه  آشنایی  منتظر با بیکسی   غوطه ور همراه غصّه درشبانگاه مانده ام  میشمارم هرستاره که چشمک میزند راه خود گم کرده ام با غم تنها گشته ام نای ماندن از تنم رفت بر دوراهی مانده ام آ ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 154 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 10:17

میروم ازپیش  تو ای بی وفا یار  میروم تا آسمانها  در میان کهکشان ها   میروم  جایی زمن چیزی نبینی  میروم بی تومدام درخلوتی دنج    بی همزبان  با خاطراتت تنها نشینم  میروم چونکه دلم تنهای تنهاست   تشنه دیدار ویک عشق وتمناست    هرچه بوده دست  کشیدم  ازهمه در این جهان هست دل بریدم میروم تا ابد تا انتهای ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 128 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 10:17

     ازغم نگو ای دوست دلم خون شود با گذشت هر روز دوچشم کورشود من منتظر مرگ که آید چوباد غم زودتر ازاو پدیدارشود   درخلوت شبها سکوتیست سیاه غم با تونشیند وفادارشود ازهستی دنیا کشیدم کنار   ازدرد زمانه تنم سیرشود گویندهمه چه توانی داری؟  باورندارند درسن جوانی دل هم پیرشود  بیمار وخموشم فلک بازی کرد ه ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 115 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 10:17

   من بدنیا آمدم باگریهبی خبر از همه جا نگران  بی هیجان من چه میدانستم زندگی اجباریست ؟ من چه میفهمیدم ازحال وروز روزگار؟    نو جوانی مر گ  مادر غمگینم  کرد تا به خودآمده بودم که چرا مادر مرد ؟ پدرم پشت سر مادر رفت در جوانی داغ عزیزان دیدم آنقدر دلتنگم آنچنان در حسرت شادی وخنده زیادم رفته  زخم قلبم ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 150 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 10:17

  من زمانی خوش بودم نازنین   بی خیر از غصّه ها دلشاد بودم نازنین    فکرمن راحت مثال کفتری در    آسمان  بی خیال آزادبودم نازنین     روزگار لعنتی رحمم نکرد ازحسودی یک نگاه بر من نکرد هرکسی را دوست بود از من گرفت لحظه ای بربی کسیم کاری نکرد رنج تنهایی  مرا درهم شکست آنچه که دل بسته بودم یک به یک ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 128 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 10:17

 برای تو مینویسم بازبان ساده چه شد آن همه   محبتّها چشم زدند به ما تقدیر نبود دست در دست در کنار رودخانه قدم زنیم قسمت نشد  در میان شقایق ها دنبال پروانه ها برویم راستی چه پیش آمده که هرکس براه خودرفت؟ روزگار سازگار ینداشت هرروز یکی را ازما گرفت نای نفس کشیدن نبود دلم گرو احساس بود صدای شکستنش را  ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 148 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 10:17

 چه روز بدی هست یکشنبه سکوت همه جارا گرفته نم نم باران میبارد دل حسابی دلخور چشم پر اشک همه اتاقها دیوارش انگار با تو حرف میزنند   عکسهای رو دیوار طوری نگاه میکنند که درخیالت زنذه اند جای جای حانه خاطرات دیروزها یادآور  با هم بودن را در فکرم زنده مکند آخ خ خ چه دورانی بود پدر یعنی همه چی آروم و بی ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 171 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 10:17